یادداشت های یک درمانگر

دیگرانِ نفهم و بی ملاحظه: ردِپای سوپرایگوی سخت گیر میگه: چرا آدما اینجوری اند؟ اصلاً متوجه رفتارشون نیستند. هرچقدر توضیح بدی هم فایده نداره. یعنی متوجه […]

دلتنگی و دلبستگی های نا ایمن “تجربه ای آشنا؛ حتماً که تو هم می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده، بی آنکه خاطره ی مشترکی از […]

اختلالات روان تنی: طغیانِ سرکوب احساسات از اینکه چاق شده کلافه ست؛ میگه مدتهاست رژیم میگیره اما فایده نداره؛ با عصبانیت به بزرگ بودن شکمش اشاره […]

میگه: خیلی احساس بدی دارم. حس می کنم فایده ای نداره. این بار هم فایده نداره. انگار هر کاری می کنم نمی تونم شما رو راضی […]

“صداش می لرزه، با بغض میگه: احساس میکنم خیلی بدبختم؛ حس می کنم همه ی زندگیمُ باختم؛ وقتی به این فکر می کنم که چقدر صبوری […]

مرز “ساعت 10 شب، درحالی که کلی مهمون داریم، همسایه ی طبقه پنجم اومده در خونه که از کم بودن فشار آب شکوه کنه؛ در پاسخ […]

“میگه دیشب با هیولای درونم آشتی کردم. خندم میگیره، میگم: مگه درونت هیولا داری؟ میگه: آره، خیلی ترسناکه، اما دیگه ازش نمی ترسم.یادداشت های یک درمانگر […]

از مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست میاد، تقریباً 5 سالشه، پر از اضطرابه، حرف نمی زنه، نگاه مبهوتش به زمین دوخته شده؛ به زحمت، عروسک، کیف […]

مدت زیادیه که میشناسمش، چند ساله که تقریباً هر هفته میاد برای رواندرمانی؛ اوایل به شدت مضطرب بود، و زمان زیادی از جلسه مون به تنظیم اضطراب می گذشت، اغلب مستأصل بود، چی بگه، چطور شروع کنه؟!....