میگه: خیلی احساس بدی دارم. حس می کنم فایده ای نداره. این بار هم فایده نداره. انگار هر کاری می کنم نمی تونم شما رو راضی و خوشحال کنم.
با تعجب م پرسم: قراره از چی راضی بشم؟
میگه: از پیشرفت من در جلسات. می دونم من نمی تونم اون جوری که انتظار دارید به احساساتم نزدیک بشم و تجربه شون کنم. نمی تونم اونجوری که انتظار میره باشم. اصلاً نمی فهمم وقتی می پرسید چه احساسی دارم یا اینکه چطور تجربه اش می کنم یعنی چی.
میگم: چرا فکر می کنی قراره طوری باشی که من راضی باشم؟
میگه: چون برام خیلی مهمه این جلسات پیشرفت کنه، از پس مشکلاتم بربیام و دیگه این حال و احوال رو نداشته باشم.
میگم: چرا فکر می کنی پیشرفت این جلسات به رضایت من بستگی داره؟
کمی فکر می کنه و میگه: نمی دونم. به نظرم رضایت شما یعنی عملکردم در جلسات خوب بوده و پیشرفت کردم. این طور نیست؟
میگم: متوجه نیازت به تأیید شدن از طرف من هستی؟
سکوت می کنه؛ درحالیکه چشمهاش خیس شده سرش رو به نشونه ی تأیید تکون میده.
میگم: می دونی خاستگاه این نیاز به تأیید از کجاست؟
اشک هاش رو پاک می کنه و میگه: فکر کنم آره. یه نفس عمیق می کشه و میگه: من هرکاری می کنم فایده ای نداره، هیچ وقت فایده ای نداشته. هیچ وقت به اندازه ی کافی خوب نبودم، هیچ وقت نشد پدرم راضی باشه، اصلاً موفقیتم رو ببینه، تحسینم کنه، همیشه به نظرش یه چیزی کمه، همیشه یه گزینه ی دیگه ای هم هست که انجام ندادم و اون بهتر بوده، هیچ وقت تا حالا نشده بهم بگه دمت گرم، ایول، همیشه یه پیشنهادی داره.
سرعت ریزش اشکهاش بیشتر از اونیه که بتونه پاکشون کنه. سعی می کنه با چند تا نفس عمیق خودش تنظیم کنه، همون طور که در جلسات اول یاد گرفته، و کم کم موفق میشه.
میگم: چقدر جای تأیید و تحسین خالیه! اما متوجه هستی این نیاز چقدر فرسوده کننده ست؟ چقدر سخته سایه ی این نیاز همواره حضور داشته باشه، در هر لحظه از هر رابطه ای؟!
آه عمیقی می کشه، میگه: خیلی زیاد، تمام عمرم دارم بی وقفه تلاش می کنم و هیچ وقت احساس آرامش و موفقیت نداشتم. گاهی احساس می کنم ده ها سال پیرتر از خودم هستم.
میگم: وقتش نیست این خواسته ی تأیید رها کنی؟ حالا که انقدر عمیق خاستگاهش رو دیدی و درکش کردی، حالا که انقدر ملموس تجربه اش کردی، مایل هستی رهاش کنی؟
سرش رو بلند می کنه، به چشمهام نگاه می کنه و می پرسه، چطوری؟ میگم: خیلی ساده. با یه نفس عمیق.
پر از سوال میشه و میگه: یعن چی؟
لبخند می زنم و میگم: قدم اولش سخته، اینکه نیازت به تأیید رو ببینی و متوجه بشی از کجا میاد؛ و قدم دوم خیلی ساده ست، رها کردن. وقتی می بینی این نیاز مربوط به الان نیست، مربوط به تجربه ای از گذشته است که در زمان حال حضور نداره؛ مثل الان، من بابات نیستم و تو نیاز به تأیید من نداری. تو می تونی پیشرفت خودت در جلسات رو با نحوه ی مواجه شدنت با زندگی ارزیابی کنی؛ انعطاف پذیری، ناظر بودن، انتخاب آگاهانه به جای واکنش خودکار و ….
لبخند کوچیکی بر لبانش میشینه؛ انگار سادگی ماجرا شیرین تر از تصورشه؛ میگه: راست می گید. الان که این طوری به ماجرا نگاه می کنم می تونم نیازم به تأیید شما رو ببینم و اینکه مربوط به کجاست اما انگار هنوز هم برام مهمه شما همین دریافتم رو هم تأیید کنید.
میگم: همین طوره. خواسته تأیید هیچ وقت تموم نمیشه. همه ی ما به تأیید و تحسین دیگران نیاز داریم. به خصوص تأیید و تحسین کسانی که دوستشون داریم اما مسأله اینجاست که وابسته به این نیاز به تأیید نباشیم. می تونیم مستقل از نتیجه ی این خواسته زندگی کنیم و حال و احوال متعادلی داشته باشیم.
ما انسان ها به عنوان موجوداتی نیازمند متولد می شویم. اولین نیازهای ما اصلی ترین نیازهای ما برای بقاء است؛ نیاز به گرم شدن، سیر شدن و در بر گرفته شدن در برابر خطرات. برای همین اصلی ترین نیازی که در همه ی ما شکل می گیرد نیاز به امنیت است.
به دنبال ارتباط با مراقبین اولیه و تجربه ی ناکامی های اجتناب ناپذیر زندگی در کنار تجربه های کامیاب کننده با مادر مهربانی که ما را در آغوش می گیرد، سیر می کند و مراقبت می کند، ظرفت تحمل ناکامی در ما شکل می گیرد و به تدریج یاد می گیریم چطور خودمان را تنظیم کنیم. توانایی خودتنظیمی به مهمترین ابزار ما برای حفظ رابطه با مراقبین اولیه تبدیل می شود و نیاز به تأیید و تحسین پدر و مادر به نیاز اساسی زندگی تبدیل می شود. به همین دلیل همواره به چشم و دهان آنها نگاه می کنیم؛ نگاهی که همواره در جستجوی پاسخ یک سوال است: آیا به اندازه ی کافی خوب هستم؟ آیا عملکرد من را تأیید می کنی؟
به دنبال شکل گیری این سیستم ارزیابی خوب و بد در ارتباط با والدین، نیاز پیدا می کنیم برای حفظ شرایط بهینه همه چیز را کنترل کنیم و نیاز به کنترل خودمان و دیگران به نیازهای اصلی ما اضافه می شود. کنترل شرایط بیرونی و درونی جهت حفظ رابطه، داشتن تأیید و امنیت، بخش بزرگی از رفتارهای ما را شکل می دهد و کمک می کند به اضطراب از دست دادن و همین طور اضطراب حاصل از احساسات برانگیخته شده در روابط مختلف غلبه کنیم و شرایط را پایدار نگه داریم.
این نیازها در کنار نیاز به رابطه ی امن و پایدار با کسانی که دوستشان داریم همواره در زندگی و روابط ما جریان دارند و می توانند عملکرد ما در موقعیت های مختلف درون فردی و بین فردی را تحت تأثیر قرار دهند. حال و احوال افسرده و به هم ریخته، خودسرزنشگری، پرخاشگری در روابط و اجتناب و فاصله گرفتن از روابط اصیل عاطفی و حرفه ای از عوارض درگیری با این نیازهای اساسی و احساسات ناشی از آنها است.
یکی از تکنیک ها و متدهای طراحی شده برای رهایی از درگیری با این نیازها، نگرانی ها و احساسات ناخوشایند ناشی از آنها، متد سدونا است. متد سدونا توسط لستر لونسون در شهر سدونای ایالت آریزونای آمرکا تدوین و ارائه شد و از سال 1994 آموزش آن به دو تن از بهترین شاگدانش به نام های هیل دواسکین و لری کرین سپرده شد. در ایران نیز دکتر فرشته میرهاشمی به عنوان مربی رسمی سدونا، این متد را آموزش می دهد. متد سدونا بر مواجه سازنده با افکار و حساسات تأکید دارد و از آن به عنوان رها شدن نام می برد. توانای طبیعی ای که همه ی ما با آن متولد می شویم و به تدریج در روند زندگی اجتماعی آن را فراموش می کنیم. رها کردن تنها یک گذر درونی و توقف کوتاه بر احساسات و افکار سرکوب شده و حبس شده است که کمک می کند تا خود را از تجربه ی گذشته، جدا و بودن در لحظه ی حال را تجربه کنیم. در رها کردن، قدم اول، حضور و بودن با تجربه ی گذشته است و در قدم دوم با بودن در لحظه ی حال از چسبندگی با احساسات، افکار و نیازهای گذشته جدا می شویم و این امر فرصت انتخاب جدید با ذهن باز و آزاد در لحظه را برای فرد فراهم می کند. هدف متد سدونا آموزش شیوه ی تجربه ای است که در کنار مدیریت واکنش های احساسی، به رهایی از اثرات ناهشیار گذشته در زمان حال نیز کمک می کند.