“صداش می لرزه، با بغض میگه: احساس میکنم خیلی بدبختم؛ حس می کنم همه ی زندگیمُ باختم؛ وقتی به این فکر می کنم که چقدر صبوری کردم، چقدر با همه چی ساختم، چقدر دوستش داشتم …. بغضش می ترکه. وسط هق هق هاش میگه: این حق من نبود؛ حق من نبود بهم خیانت کنه؛ مگه من چی براش کم گذاشتم؟ انقدر وقیحه که انکار هم نمی کنه، دفعه های قبل حداقل انکار می کرد، این بار طلبکار هم هست.
تخلیه ی خشمی که به شکل های مختلفی جاری میشه اما نه از جایگاه مؤثر و سازنده، از جایگاه یک قربانی.
میگم: متوجه هستی از چه موضعی داری با این مسأله رو به رو میشی؟ میفهمم خیلی برات سخته اما مایل هستی از این حالِ قربانی و مظلوم بودن فاصله بگیری تا بتونی به شکل سازنده تری با این مسأله رو به رو بشی؟ دوباره اشک هاش جاری میشه؛ میگه آخه اگه قربانی نیستم پس چی ام؟ من که با همه ی خوب و بدش ساختم، با همه ی کم و زیادش، اونوقت به این راحتی میره با یکی دیگه! اگر این قربانی و مظلوم بودن نیست پس چیه؟ میگم: بستگی داره انتخاب خودت چی باشه؛ اگر از این دریچه به ماجرا نگاه کنی جزء گریه و آه و حسرت چه انتخابی می تونی داشته باشی؟ میگه: هیچی، من هیچ انتخابی ندارم، می خوام طلاق بگیرم اما هزار دردسر دیگه داره، اونم با یه بچه، شما بگید چه کار کنم؟ میگم: متأسفانه من در این زمینه نمی تونم بهت کمک کنم، اما اگر مایل باشی می تونم همراهیت کنم تا از موضع مسئول با ماجرا رو به رو بشی. میگه: یعنی من مسئول این ماجرا هستم؟ تقصیر منه؟ میگم: موضع مسئول با مقصر فرق داره، مسئول یعنی بدونِ قضاوت از خودت سوال کنی، چطوره که در چنین موقعیتی قرار گرفتی؟ چی باعث شده در رابطه ای باشی که آزارت میده؟ چی باعث میشه به جای قاطعیت، مظلوم، قربانی و مقصر بودنُ انتخاب کنی؟ اشک هاشُ پاک می کنه؛ میگه: مغزم کار نمی کنه. می دونم چی میگید اما الان اصلاً حالم خوب نیست، خیلی غمگینم و عصبانی ام. میگم: این دقیقاً یکی از وجه های مسئول بودنه، یعنی مالک تجربه و احساس خودت باشی و در قدم اول به تجربه ات آگاه بشی، اینکه الان عصبانی هستی، غمگینی و لازمه کمی زمان بدی تا این احساس تجربه بشه. فکرهایی که همراه این احساس ها هستُ ببینی و بتونی خودتُ از اونها جدا بدونی. قطعاً چند روز زمان لازمه تا از نظر هیجانی به پایداری برسی و بعد بتونی با قاطعیت برای ادامه ی رابطه ات تصمیم بگیری و برنامه ریزی کنی. با بغض میگه: احساس ناتوانی می کنم. احساس می کنم هیچ انتخابی ندارم. میگم: در موضع درمانده قطعاً انتخابی نداری. میگه: آخه چطور می تونم؟ چطور از پسش بربیام، با یه بچه … میگم: تا وقتی توانایی هاتُ نادیده می گیری تغییری اتفاق نمیفته. فرصت بده تا با احساساتت کامل بشی، احساساتِ منفی مثل خشم، مثل غم و حتی احساساتِ مثبتی که در گذشته ی رابطه ات هست؛ بعدش می تونی با همسرت درباره ی این ماجرا صحبت کنی و برای آینده ی رابطه تون تصمیم گیری کنید. تا زمانی که با احساساتت کامل نشده باشی، تصمیماتت هیجانی و غیرسازنده خواهد بود.“
یکی از آسیب های رایج هر رابطه ای، طرد شدن به شکل مورد خیانت واقع شدن است. گذشته از آنچه ما را در رابطه ای ناسالم قرار می دهد، که خود بحث گسترده و پیچیده ای است، مورد خیانت قرار گرفتن با تجربه ی هیجانی دردناکی همراه است که بخش بزرگی از پاتولوژی های روابط موضوعی گذشته فرد را همزمان زنده می سازد. سخت ترین لحظات این رویداد، روزها و ساعتهای ابتدایی آگاهی از خیانت است که می تواند با بحث و جدل و خشونت های خانگی همراه باشد. برای کاهش آسیب در این بازه زمانی، بهترین انتخاب تجربه ی هیجانات بدون به عمل درآوری آنها و تصمیم گیری هیجانی است. تجربه ی هیجانات می تواند با تخلیه های دوره ای از اشک و افکار مختلف همراه باشد که در صورت ناظر بودن به نشخوارهای فکری، سرزنش خود و آسیب به خود تبدیل شود. به منظور تجربه ی سازنده ی هیجانات، لازم است در فضای نسبتاً آرام و امنی باشیم. از تماس و ارتباط با دوستان و اقوام فاصله بگیریم؛ در ذهن آگاهی با خود، ناظر تجربه ی هیجانات در بدن و عبور افکار از ذهن باشیم و در هر لحظه به شکل هشیارانه، خود را مجزا از احساسات و افکار ببینیم. همچنین نوشتن تجربه می تواند به ما، در آگاه بودن از آن در لحظه کمک کند. این سکون همراه با تمرینات مدیتیشن می تواند به ما کمک کند تا از بحران هیجانی رویداد دردآور با حداقل آسیب عبور کنیم.
کامل شدن با هیجانات، با افزایش فعالیت قشر پیش پیشانی مغز همراه است که مسئول تصمیم گیری آگاهانه است. تنها در این حالت می توانیم تصمیم گیری قاطعانه و سازنده ای برای ادامه ی رابطه و انتخاب مسیر آینده ی زندگی داشته باشیم.