“میگه دیشب با هیولای درونم آشتی کردم. خندم میگیره، میگم: مگه درونت هیولا داری؟ میگه: آره، خیلی ترسناکه، اما دیگه ازش نمی ترسم.یادداشت های یک درمانگر میگم: چه جالب! چطوری شد که با هم آشتی کردید؟ آشتی کردی یا تسلیم شدی؟ میگه: نه، تسلیم نشدم، چون یه وقتایی من زورم بیشتره، اگرچه اونم خیلی قویه؛ با هم آشتی کردیم؛ من تصمیم گرفتم بهش نگاه کنم، بهش که نگاه کردم کمتر ازش ترسیدم؛ انگار اونم حالش بهتر شد و آروم گرفت؛ بعد فرصت پیدا کردیم با هم صحبت کنیم؛ با هم به تفاهم رسیدیم که یه وقتایی حرف اون باشه و یه وقتایی من. با تعجب می پرسم: مگه این هیولا چه حرفی داره؟ اصلاً چه شکلیه؟ کارش چیه؟ میگه: سیاهه، خیلی سیاه و شاید یکم زشت اما نه خیلی؛ آره حرف داره، خیلی، مثل یه نگهبانه، انگار کارش نگهبانیه؛ فقط خیلی زود عصبانی میشه، انگار می ترسه و وقتی می ترسه عصبانی میشه و وقتی عصبانی میشه من را می ترسونه. میگم: از چی می ترسه؟ میگه: خیلی چیزا، مثلاً اشتباه کردن، فکرهای بد، حتی از احساس عصبانیت من، کلاً از احساس ها من می ترسه و اینکه من دوستش نداشته باشم. می پرسم: وقتی عصبانی میشه چه کار می کنه که تو می ترسی؟ میگه: انگار توی سرم داد و بیداد می کنه، سرم داغ میشه و دائم سرزنشم می کنه. میگم: تو چه کار می کنی؟ میگه: من توی خودم میرم، مضطرب میشم، یه وقتایی هم گریه می کنم بعد خجالت می کشم که گریه کردم چون اون بایت گریه کردن هم مسخره ام می کنه. میگم: خب الان چطوری با هم به صلح رسیدید؟ میگه: قرار شد هروقت ترسید من آرومش کنم. من بهش گفتم از احساسات نترسه، گفتم احساسات مثل رعد و برق می مونه و قراه هروقت عصبانی شد نفس عمیق بکشه و من هم بشینم و باهاش چند تا نفس عمیق بکشم که حالش بهتر بشه؛ همین قدر که من بهش نگاه می کنم حالش بهتر میشه؛ خب وقتی عصبانی نشه هم دیگه من را نمی ترسونه. اگر یک بار هم نتونه کنترل کنه باید بعدش ازم دلجویی و عذرخواهی کنه.”
این ها فانتزی های یک کودک 9 ساله ست.
فانتزی هایی که در درون همه ی ما جریان داره و ما فقط از بخشی از آن آگاه هستیم که در رؤیا یا خیال جریان پیدا می کنه و البته بخش بزرگی از این فانتزی ها همواره به شکل ناهشیار در ما حضور دارد و احساسات، تفکر و رفتار ما را متأثر می سازد. می توان گفت فانتزی ها، کانال ارتباطی نیازهای روانی ما با بدن هستند. درواقع آنچه ذهن می سازد از طریق فانتزی در بدن تجربه می شود. نظریات مختلفی درباره ی منشأ ایجاد فانتزی ها و کارکرد آنها وجود دارد. فروید، فانتزی را یک مکانیسم دفاعی در جهت برآورده ساختن خواسته های ممنوع و ناممکن ذهن می دانست و کلاین، فانتزی را مکانیسم اصلی شکل دهنده ی ساختار روان معرفی کرد که از بدو تولد در همه ی ما وجود دارد. آنچه در مورد فانتزی ها در تمام نظریات مشترک است این است که می تواند در فرایند تداعی آزاد در اتاق درمان هشیار شده و دریچه ای به سوی دنیای ناشناخته ی درون روانی، روابط موضوعی درونی شده و کیفیت ساختارهای شخصیتی هر فرد باشد. از جمله اطلاعاتی که به دنبال مکاشفه فانتزی ها آشکار می شود، چگونگی ارتباط سوپرایگو (فرامن) با ایگو (من) است. سوپرایگو یا فرامن، درواقع بخشی از شخصیت است که معیارها، ارزشها و باید نبایدها را تعریف کرده و حاصل تعامل اولیه و ثانویه ما با والدین و مراقبین اولیه است. ایگو یا من، هسته ی اصلی شخصیت هر فرد است که کارکردهای عاطفی، شناختی و رفتاری مختلفی دارد و به تدریج در تماس با واقعیت رشد کرده و وظیفه ی آن حفظ تعادل بین خواسته های درونی، واقعیت بیرونی و باید نبایدهای درونی شده است. می توان گفت ایگو همان وجه بالغی از ما است که بین کودک و والد درون، صلح و تعادل بقرار می کند. در دوران کودکی سوپرایگو بسیار سخت گیر و نامتعادل عمل می کند و همین امر می تواند باعث علائم اضطرابی متنوعی در کودکان شود. در صورتی که ارتباط با والدین و جامعه از قبیل معلمان مدرسه، مبتنی بر حمایت و همدلی باشد، به تدریج از سخت گیری سوپرایگو کاسته شده و به کارکرد اصلی اش یعنی حمات و ترمیم رابطه نزدیکتر می شود. درحالیکه کنترل کردن و باید نبایدهای بیش از حد می تواند این ساختار روانی را سخت گیرتر و نامتعادل تر کند که حاصل آن پاتولوژی های سوپرایگو از قبیل اختلالات شخصیت و اضطراب، وسواس، افسردگی ناشی از آن خواهد بود.
از جمله راه های درمان پاتولوژی های سوپرایگو، پذیرش و شفقت به خود است؛ آگاهی از آنچه هستیم و پذیرش بی قضاوتِ خود، کمک می کند رنگواره ای از زندگی را به خود روا بداریم که سیاهی و زشتی از آن طرد نشده باشد. برای داشتن روان سالم و آرامش درونی لازم است پرخاشگری و سخت گیری های درونی شده در سوپرایگو را کاهش دهیم و این امر در مسیر آگاهی از ویژگی های دنیای درون روانی امکان پذیر خواهد بود. آگاه شدن به همانندسازی با جنبه های سخت گیرانه و کنترل گرانه ی والدین در قدم اول و در نهایت، شفقت و دربرگرفتن خود می تواند به ما کمک کند تا کوله بار رنج نیاز به دستکاری کردن خود و دیگران را زمین بگذاریم و با آرامش بیشتری زندگی کنیم. آنجا که نقص ها و محدودیت ها پذیرفته می شود، سرآغاز آزادی و دلشادی خواهد بود.